آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه سن داره

آرتین

اولین مروارید من

روزیکشنبه 14 آبان 1391 یعنی دو روز مونده به 7 ماهگیم اولین مردارید من اومد تو صدف دهنم تا من با دندون وارد هشتمین ماه زندگیم بشم. راستش یه مدتی ی آب دهنم حسابی راه افتاده و یه کم بی حوصله شدم و بیتابی میکنم و بیشتر وقتا اینجوریم آخه بد جوری لثه هام میخاره و درد میکنه مامانمم که تا من و ایجوری میبینه یه اسباب بازی پلاستیکی میده دستم  16 آبان یعنی روزی که من 7 ماهه شدم، مامان جون (مامان بابا) زحمت کشید و برام آش دندونی پخت و ما یه جشن کوچولو گرفتیم. آش دندونی : و این هم کیک دندونی: و این هم عکسای من کنار کیک و آش دندونی: اینجا هم به کمک مامانیم میخوام کیک و ببرم. اینم ب...
27 آبان 1391

اولین عید قربان

من امسال اولین عید قربان زندگیم و تجربه کردم و کلی بهم خوش گذشت. راستی عید همگی مبارک باشه (البته ببخشید که با تاخیر تبریک میگم). من و مامانی و باباییم این روز رو به مامان بزرگها و بابا بزرگها و همچنین دوستان و فامیلامون تبریک گفتیم و رفتیم خونه خاله جونم. چند خانواده از فامیلای مامانی هم اونجا بودن و خونه خاله حسابی شلوغ بود و حال و هوای عید رو داشت. همه دوست داشتن من و بغل کنن و باهام بازی کنن و من خیلی کیف میکردم وقتی اینهمه طرفدار و میدیدم. عمو پرویز یه گوسفند قربونی  کرد و همه ی سهم ما رو هم به خاطر من ماهیچه داد. راستی امروز خاله جونم یه مقدار از گوشت  قربونی رو پخت و من در اولین عید قربان ...
5 آبان 1391

کتابهای من

اینا کتابای من هستن. مامانم بعضی وقتا اونا رو برام میخونه و عکساشونو نشونم میده. این کتابی که تو دستمه اولین کتابیه که مامانی و بابایی برام خریدن و من خیلی شکلاشو دوست دارم ولی از اونجایی که من این روزا خیلی شیطون شدم بیشتر دوست دارم مامانم کتابامو بریزه جلوم و من اینجوری باهاشون بازی کنم و در نهایت اینجوری خوشحالی کنم من این کتابمم خیلی دوست دارم. چون هم مزه خوبی داره هم شکلاش برجسته است و من راحت میتونم شکلاشو بکنم و حسابشو برسم ...
5 آبان 1391

رورویک

من یه وسیله دارم که میگن اسمش رورویکه. این روزا مامانم همش اصرار داره منو بذاره توش. اولین باری که توش نشستم یه کوچولو ازش خوشم اومد و با وسایلای بازی که جلوش نصب شده یه کم بازی کردم. رورویکم مثل ماشین باباییم فرمونو بوقو دنده داره. وقتی هم که دکمه های روشو فشار میدم آهنگ میزنه و چراغای رنگی رنگیش روشن میشن که برام خیلی جالبن طبق معمول دوست دارم مزه دنده و فرمون رورویکم رو هم امتحان کنم اما یه کم که میگذره حسابی حوصلم توش سر میره و شروع میکنم به گریه کردن تا مامانم منو بیاره بیرون... آخه چه جوری بگم دوس ندارم منو بذارین تو رورویک... من بیشتر از اینکه توی رورویک ب...
1 آبان 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد